کسراکسرا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما کسرا

واکسن 6 ماهگی

روز دوشنبه 17 مرداد رفتیم مرکز بهداشت تا واکسن 6 ماهگیتو بزنیم من که نمیتونستم نگاه کنم وطاقت بیارم به خاطر همین بابایی پاهات رو نگه داشت الهی بمیرم اولین سوزن که رفت تو پات گریه ت دراومد تا اومدی یه کوچولو آروم بشی دومین واکسن هم زده شد خدااااای من چه لحظه دردناکی بود حتی طاقت شنیدن گریه پسرم رو هم ندارم سریع اومدم پیشت و بغلت کردم عزیییزم بعدش هم که اومدیم خونه کمپرس سرد برات گذاشتم هر 4 ساعت بهت استامینوفن میدادم و خدا رو شکر نه زیاد اذیت شدی و نه تب کردی خوشحالم از اینکه این مرحله رو هم به خوبی رد کردیم و دیگه رفت تا 6 ماه دیگه قدت توی ٦ ماه و ١ هفتگی ٧١ بود وزنت ٧٥٠٠ و دور سرت هم٤٣    همیشه سلامتی تو از خدا آرزومه ن...
20 مرداد 1390

واکسن 6 ماهگی

روز دوشنبه 17 مرداد رفتیم مرکز بهداشت تا واکسن 6 ماهگیتو بزنیم من که نمیتونستم نگاه کنم وطاقت بیارم به خاطر همین بابایی پاهات رو نگه داشت الهی بمیرم اولین سوزن که رفت تو پات گریه ت دراومد تا اومدی یه کوچولو آروم بشی دومین واکسن هم زده شد خدااااای من چه لحظه دردناکی بود حتی طاقت شنیدن گریه پسرم رو هم ندارم سریع اومدم پیشت و بغلت کردم عزیییزم بعدش هم که اومدیم خونه کمپرس سرد برات گذاشتم هر 4 ساعت بهت استامینوفن میدادم و خدا رو شکر نه زیاد اذیت شدی و نه تب کردی خوشحالم از اینکه این مرحله رو هم به خوبی رد کردیم و دیگه رفت تا 6 ماه دیگه قدت توی ٦ ماه و ١ هفتگی ٧١ بود وزنت ٧٥٠٠ و دور سرت هم٤٣ همیشه سلامتی تو از خدا آرزومه نازنینم ...
20 مرداد 1390

عکسهای آتلیه کسرا

5 شنبه 6 مرداد رفتیم آتلیه و ازت چند تا عکس انداختیم شازده کوچولو اولش تقریبا آروم بودی و محو محیط جدید، نورها و وسایل اونجا شدی اما از آخر هم گرمت شده بود هم نور اذیتت میکرد هم تعویض لباس خستت کرده بود و هم خوابت میومد یه کم بهانه گیر شدی اما بالاخره کار خانم عکاس تموم شد و اینها هم شد نتیجه کار... البته بعضی عکسها رو چون از روی خود عکس ، عکس گرفتم کیفیتش یه کم پایینه   ...
13 مرداد 1390

عکسهای آتلیه کسرا

5 شنبه 6 مرداد رفتیم آتلیه و ازت چند تا عکس انداختیم شازده کوچولو اولش تقریبا آروم بودی و محو محیط جدید، نورها و وسایل اونجا شدی اما از آخر هم گرمت شده بود هم نور اذیتت میکرد هم تعویض لباس خستت کرده بود و هم خوابت میومد یه کم بهانه گیر شدی اما بالاخره کار خانم عکاس تموم شد و اینها هم شد نتیجه کار... البته بعضی عکسها رو چون از روی خود عکس ، عکس گرفتم کیفیتش یه کم پایینه ...
13 مرداد 1390

6 ماهگیت مبارک

تو آمدی و شدی همه چیز من و اینک میخواهم این نوید را به همگان بدهم که نوزاد تازه متولد شده دیروز من امروز 6 ماهه شده و به راستی اینجاست که درک میکنم گذر زمان در کنار تو اصلا احساس نخواهد شد تمام بی خوابی هایم فدای یک نگاه و لبخند زیبای تو بوی تنت سرمستم میکند و عطر دل انگیز وجودت مرا از شوق سرشار... دردونه من! کسرای نازنینم 6 ماه با عشق کنار هم زندگی کردیم و چقدر خوشحالم که تو رو دارم اصلا باورم نمیشه که نصف سال رو با هم گذروندیم و تقریبا 180 روزه که پا به پای هم پیش رفتیم الان دیگه واسه خودت مرد کوچولویی شدی که اصلا با روز اولت قابل مقایسه نیستی از مهارتهای پسر گلم تا الان براش بگم که : قشنگ آواز میخونی و حرف میزنی و ...
12 مرداد 1390

6 ماهگیت مبارک

تو آمدی و شدی همه چیز من و اینک میخواهم این نوید را به همگان بدهم که نوزاد تازه متولد شده دیروز من امروز 6 ماهه شده و به راستی اینجاست که درک میکنم گذر زمان در کنار تو اصلا احساس نخواهد شد  تمام بی خوابی هایم فدای یک نگاه و لبخند زیبای تو بوی تنت سرمستم میکند و عطر دل انگیز وجودت مرا از شوق سرشار... دردونه من! کسرای نازنینم 6 ماه با عشق کنار هم زندگی کردیم و چقدر خوشحالم که تو رو دارم اصلا باورم نمیشه که نصف سال رو با هم گذروندیم و تقریبا 180 روزه که پا به پای هم پیش رفتیم الان دیگه واسه خودت مرد کوچولویی شدی که اصلا با روز اولت قابل مقایسه نیستی از مهارتهای پسر گلم تا الان براش بگم که : قشنگ آواز میخونی و حرف میزنی و تو...
11 مرداد 1390

اولین تجربه غذا خوردن

کسرا 5/5 ماهه بود که بنا به گفته دکترش تصمیم گرفتم غذای کمکی رو براش شروع کنم در تاریخ 28 تیر 90 کسرا اولین غذای زندگیش رو خورد یه فرنی خوشمزه گل پسر مامانی! خدا رو شکر فرنی رو خیلی دوست داشتی و راحت خوردی و خوشحالم از این بابت که داری روز به روز بزرگتر میشی و من هر روز تجربه های جدیدی از بچه داری به تجاربم اضافه میشه اینم اولین تجربه غذا خوردنت فقط نمیدونم توی غذات چی ریخته بودم(چشمک) که وسط غذا خوردن یهو چشمات خمار شد و بعد هم به خواب خیلی عمیقی فرو رفتی....الهی قربون اون خوابیدنت برم مامانی کاش همیشه انقدر راحت میخوابیدی گلکم چند روز بعدش بردمت دکتر هم واسه چکاپ هم گرفتن برنامه غذایی خدا رو شکر هیچ م...
5 مرداد 1390

اولین تجربه غذا خوردن

کسرا 5/5 ماهه بود که بنا به گفته دکترش تصمیم گرفتم غذای کمکی رو براش شروع کنم در تاریخ 28 تیر 90 کسرا اولین غذای زندگیش رو خورد یه فرنی خوشمزه گل پسر مامانی! خدا رو شکر فرنی رو خیلی دوست داشتی و راحت خوردی و خوشحالم از این بابت که داری روز به روز بزرگتر میشی و من هر روز تجربه های جدیدی از بچه داری به تجاربم اضافه میشه اینم اولین تجربه غذا خوردنت فقط نمیدونم توی غذات چی ریخته بودم(چشمک) که وسط غذا خوردن یهو چشمات خمار شد و بعد هم به خواب خیلی عمیقی فرو رفتی....الهی قربون اون خوابیدنت برم مامانی کاش همیشه انقدر راحت میخوابیدی گلکم چند روز بعدش بردمت دکتر هم واسه چکاپ هم گرفتن برنامه غذایی خدا رو شکر هیچ مشکل خاصی ند...
5 مرداد 1390
1